مرکّب از: بی + دوا = دواء، بدون دوا. (ناظم الاطباء)، بی دارو. که دوا ندارد: بی دوا و غذا، بی دارو و خوراک. (یادداشت مؤلف)، بی هیچ وسیلۀ تغذیه و درمان، امردی. (یادداشت مؤلف) : پار با من لاف بی ریشی زدی و خوش زدی گر بحسن امسال چون پاری فزون از پار زن. سوزنی. رجوع به بی ریش شود
مُرَکَّب اَز: بی + دوا = دواء، بدون دوا. (ناظم الاطباء)، بی دارو. که دوا ندارد: بی دوا و غذا، بی دارو و خوراک. (یادداشت مؤلف)، بی هیچ وسیلۀ تغذیه و درمان، امردی. (یادداشت مؤلف) : پار با من لاف بی ریشی زدی و خوش زدی گر بحسن امسال چون پاری فزون از پار زن. سوزنی. رجوع به بی ریش شود
مرکّب از: بی + دوام، که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام. بدون دوام. بی ثبات: باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات. (کلیله و دمنه)، در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت در مهربی ثباتی در عهد بیدوامی. سعدی. و رجوع به دوام شود
مُرَکَّب اَز: بی + دوام، که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام. بدون دوام. بی ثبات: باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات. (کلیله و دمنه)، در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت در مهربی ثباتی در عهد بیدوامی. سعدی. و رجوع به دوام شود